مدت هاست که نشسته ام

 

در انتظار زمستان

 

در انتظار سرمای بی پایان

 

در انتطار برف ومه وباران

 

تاببینم یخ زدن زمین را

 

تابشنوم صدای ناله این قلب های آهنین را

 

مدت هاست که احساس میکنم

 

عمریست که دنیای من سراب بوده است

 

عمریست که فردای من تکرار گدشته و روزهای پرعذاب بوده است

 

عمریست که کابوس من آن آرزوهای شبیه حباب بوده است

 

عمریست که تاریخ را به اشتباه ورق زده ام

 

عمریست که مرگ رادیدم و به آن خندیده ام

 

عمریست...


موضوعات مرتبط: شعر نو ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, | 17:52 | نویسنده : رامين كبيري |

مهتاب


می تراود مهتاب

می درخشد شبتاب

نيست يکدم شکند خواب به چشم کس وليک

غم اين خفته چند

خواب در چشم ترم می شکند.

نگران با من استاده سحر

صبح می خواهد از من

کز مبارک دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلکه خبر

در جگر ليکن خاری

از ره اين سفرم می شکند .

نازک آرای تن ساق گلی

که به جانش کشتم

و به جان دادمش آب

ای دريغا به برم می شکند

دستها می سايم

تا دری بگشايم

بر عبث می پايم

که به در کس آيد

در و ديئار به هم ريخته شان

می تراود مهتاب

می درخشد شبتاب

مانده پای آبله از راه دراز

بر دم دهکده مردی تنها

کوله بارش بر دوش

دست او بر در ، می گويد با خود :

غم اين خفته چند

خواب در چشم ترم می شکند.

بر سرم می شکند.

.


موضوعات مرتبط: شعر نو ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:, | 16:44 | نویسنده : رامين كبيري |

صفحه قبل 1 صفحه بعد

.: Weblog Themes By BlackSkin :.